از کوچه ی من صداهای زیادی بلند می شود ، صداهایی که به در و دیوار می خورند و در هم می پیچند، آمیزشی بی هیجان ، کش و قوس هایی که فقط برای تبلیغ یه کرم موبر ارزان خوب است و بس. 
در کوچه ی من ن بسیاری زندگی می کنند. خاموش و ساکت. پیچیده در موهای سیاه و قهوه ای و آبی و سبز و سیاه و قهوه ای مایل به سبز آبی و زرد. 
زن هایی که هیچ اند. زن هایی که همه چیزند. هیچ اند از بس نیستند و همه چیزند چون من بی آن ها هیچ م. 
شاید یک جاهایی یک زن موقرمز هم باشد. 
راستش من زن های درونم را نمی شناسم. دوست دارم فکر کنم که هستند. که در درون من چیزی هست فراتر از این ظاهر سی ساله ی تکراری. 
آدم وقتی نتواند چیزی را حس کند برایش اسم می گذارد. آدم وقتی نتواند چیزی را حس کند برایش کتاب می نویسد به خاطرش موسیقی گوش می دهد یا حتا عاشق می شود. 
اصلا همه ی زور زدن ها برای این است که حس کنم. روحم یک چیزهایی را لمس کند. که بداند هست که بدانم وجود دارد. 
از عشق که گُر میگیرم همه ی زن ها در من یک نفس عمیق می کشند. صورت هایشان را نمی بینم اما فکر می کنم که تکان می خورند. انگار بلرزند، انگار نسیم زندگی به تنشان خورده باشد. مثل برگ های درختان.
اوه! 
سرم درد گرفت از این حجمی که در خودم متصور شدم. 
ای هذیان های سرگردان در اچ تی تی پی های مجاز و غیرمجاز به فریادم برسید. 

ای نشخوار مغزهای موسیقایی ، فریاد بزنید و رهایم کنید. از صدای درونم. 
از ان چه که باید باشم اما فراخی ما تحت یا بی پرو بالی مغزم نمی گذارد. نه که نگذارد. اراده ای ندارد که بخواهد . 
اه!
پس دست کیست این شرایط ؟
جبر زمان  جبر جغرافیا جبر نادانی و جهل .تا همه ی این ها هست این  زور زدن ها برای چیست؟  یک جفت بهانه برای کور دل ِ کور مغز بس است.
برای ی این روح باید مغز را راهی کدام حجله کرد؟ رهایش کنی توی خانه ی دنیا از این بهتر نمی شود.  
نطفه های ناقصت را بغل بگیر و ناله کن. ناله کن ناله کن و ناله کن تا دنیا تمام شود


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها